اولین دندون آنام
ر وز دوشنبه وقتی از خواب بیدار شدم به مامانی گفتم خواب دیدم آنام 6 تا دندون درآورده تا اینکه چهارشنبه شب آنام جون تب بالایی کرد و ما شیافش کردیم اون شب من و بابا و مامانی تا صبح نخوابیدم آخه آنام عزیزم از شدت تب همش ناله می کرد و من هم گریه می کردم و مامانی هم نماز می خوند و واسه آنام کوچولوش دعا می کرد صبح که بردیمت مهد تا یه کم بچه ها رو ببینی و سرحال بشی آخه تو مهد رو خیلی دوست داری بابا زود از سرکار اومد تا آنام رو ببره دکتر وقتی اومدی خونه اونقدر خسته بودی که خوابونیدمت بعد چون بابا باید از جمعه می رفت تهران و تا دوشنبه کلاس داشت من خیلی نگران بودم با مامانی چطور تو یه شهر غریب از تو نگهداری کنم بخاطر همین با بابا تصمیم گرفتیم وقتی بیدا...